اولین کلای، دومین روز

ساخت وبلاگ
بسم‌الله... سلام! + آه فرزانه‌ی پزشکی، چهار ماه می‌شود که ظاهراً نیستی و من هنوز در برابر چیزهایی که به تو مربوط‌اند بی‌دفاع‌ام. آن روز که آقای دهقان بهم پیام داد برای گلگشت بی‌دفاع بودم، آن روزی که به یوهان ایمیل زدم برای این‌جا درس را شروع کردن بی‌دفاع بودم، آن روز که محیا در ماشین گفت کی توی هیئت هنر نزدیک‌ترین دوست‌ت بود بی‌دفاع بودم، هر روز که می‌رفتم خیابان بالایی خانه‌مان بی‌دفاع بودم، صبح‌هایی که منیژه‌ی «نشان» بهم می‌گفت «به راست بپیچید و سپس در فرزانه به مسیر خود ادامه دهید» بی‌دفاع بودم، هر بار که ماجده گفت «هستی فلان کار را انجام بدهیم؟» بی‌دفاع بودم، خانم رضاییان که از دکور زدن برای جشن تکلیف دخترش گفت بی‌دفاع بودم. آه فرزانه‌ی پزشکی، حالا که روزهای اعتکاف است از همیشه بی‌دفاع‌ترم در برابر خاطره‌ها. آخرین باری که در رانا پلاس سفید نشسته بودی که از خیابان فرزانه تو را به خانه‌ات برسانم که استامپ‌های فراموش‌شده را دقیقه‌ی نود بیاوری چیزی به من گفتی. آن روز نتوانستم جواب‌ت را بدهم. حالا حتماً می‌دانی. بگو چه کنم. تو جزئیات را می‌دیدی. آن روزها زیاد با هم آشنا نبودیم اما به من گفتی:«همیشه این استقلال تو در عین تعاملی که با خانواده می‌کنی برای من جالب بوده. می‌آی این رو به فلانی‌ها هم بگی؟» آمدم. گفتم. خوش‌حال‌ام که آن روزها در نوجوانی من را دیدی. ممنون‌ام. اولین کلای، دومین روز...ادامه مطلب
ما را در سایت اولین کلای، دومین روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7shaalgardan3 بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1402 ساعت: 19:38

بسم‌الله... سلام! + پزشک‌ها یک مفهومی دارند تحت عنوان زمان طلایی یا Golden time. سیستم‌های درمانی و بهداشتی بودجه‌های کلان خرج می‌کنند برای این که بیمار در زمان درست به مکان درست و با امکانات مناسب برسد وگرنه احتمالاً با چند ساعتی این طرف و آن طرف‌تر موتورسواری که تصادف کرده است یا خانم جوانی که سکته‌ی قلبی کرده است به مرکز درمانی می‌رسد به هر حال. فقط دیگر کار از کار گذشته و زمان طلایی از دست رفته است. بعد از زمان طلایی در بسیاری از موارد دیگر مهم نیست برسی یا نه؛ کار از کار گذشته است. هر چیزی در زمانی که باید، اثر مناسب را دارد. اگر در زمان مناسب جای مناسبی قرار نگرفت دیگر تاثیرگذار نیست. + نوشتن من چند سالی می‌شود که نظم‌ش را از دست داده. خطوط و کلمات در زمان مناسب‌شان نوشته نمی‌شوند و بعد از گذر از آن زمان دیگر کلمات به اراده‌ی من نیستند و این ننوشتن، من را بد‌ه‌کار خودم کردم است. وقتی در زمان درست نمی‌نویسی، روح کلمات رفته و دیگر حتی نوشتن چیزی را برنمی‌گرداند. + اتفاقی می‌افتد و تو منتظر واکنش‌ای. یک هفته، یک ماه، یک سال. واکنشی که منتظرش بودی را نمی‌بینی. بعد از گذشت این دوران وقتی طرف مقابل بالاخره تو را می‌بیند و شروع می‌کند به پاسخ دادن انگاری چیزی رفته باشد و دیگر جایش پر نشود. زمان طلایی گذشته و آن خاطره مرده، شبیه بافت قلب که می‌میرد و دیگر احیاء هم کارساز نیست. + آدم‌ها در یک زمان مشخص برای چیزی حال دارند. زمان‌ش که بگذرد روح آن کار می‌رود و فقط شکل‌ش می‌ماند، فقط فیزیک‌ش می‌ماند. محمد معتمدی مثال خوبی می‌زد. می‌گفت موسیقی از جنس فرکانس است، از جنس فیزیک. کما این که وقتی یک ظرف می‌شکند ما صدای آن را با قواعد فیزیک صوت بررسی می‌کنیم اما موسیقی را فقط با قواعد فی اولین کلای، دومین روز...ادامه مطلب
ما را در سایت اولین کلای، دومین روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7shaalgardan3 بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1402 ساعت: 19:38

بسم‌الله... سلام! + این‌ را این‌جا برای تو می‌نویسم عزیزم و بدان که دل‌م می‌خواست بشود آخر هر سال تحصیلی، این نوشته را بدهم دست بچه‌هایی که یک سال من را دیده‌اند. من همیشه پرهیز داشتم از این که کسی فکر کند دارم کنترل‌ش می‌کنم. بابت این رویه‌ام خیلی جاها برچسبِ کاکتوس بی‌احساس هم خورده‌ام. خیلی جاها آدم‌ها به بی‌مسئولیتی هم متهم‌م کرده‌اند اما من ترجیح داده‌ام سعی کنم کنترل‌گر نباشم؛ مثلاً کسی راجع به چیزی ازم سئوال پرسیده که فکر می‌کرده در آن سررشته‌ای دارم. گزینه‌های ممکن را شرح داده‌ام، انتخاب خودم را گفته‌ام، نقاط مثبت و منفی هر گزینه را به قدر عقل‌م شمرده‌ام و همین. من اعتراف می‌کنم که ترسیده‌ام از شنیدن این حرف:《تو نذاشتی.》 می‌خواهم به تو بگویم عزیزم، بشنو، بگرد، بشناس. من وظیفه دارم چیزی که فکر می‌کنم درست است را در زندگی خودم عملی کنم. من وظیفه دارم به تو نشان بدهم که یک راه زندگی چیست اما تو برو و بگرد و راه‌ت را پیدا کن. من؟ من دعا می‌کنم طوری زندگی کرده باشم که تو دل‌ت بخواهد راه درست را آزمایش کنی. کابوس من این است که روزی تو به من بگویی راه‌ت را نیافتی چون من نگذاشتم. تو برو و بگرد عزیزم. قبل از انتخاب‌های بزرگ‌ت بگرد. انتخاب‌های بزرگ، تو را می‌خواهند؛ خودِ خود تو را. پ.ن: گویا آدمی‌زاد باید احساسات را در خودش متابولیزه کند. غم سراغ‌ش بیاید و بنشیند و نرود، خشم بیخ گلویش را بگیرد و صبر را تجربه کند، خوشی بیاید و راه‌ش را شبیه یک جرقه‌ی متصاعدشده از آتش جوش‌کاری توی دل آدم باز کند و خاموش شود. آن روز و در راستای تفکرات بی‌سروته فکر می‌کردم که شاید دوستی و ارتباط نه تنها مثل مدل اتمی بور، لایه لایه است بلکه حالتی تشکیکی دارد. رابطه‌ها غلیظ‌اند و رقیق می‌شوند. اولین کلای، دومین روز...ادامه مطلب
ما را در سایت اولین کلای، دومین روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7shaalgardan3 بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 16:05

بسم‌الله... سلام! + با حالتی که لزوم تعجیل از آن می‌بارید گفت:« برای گرفتن خونه، از همین الان اقدام کنید. آگوست و سپتامبر شلوغ‌ترین ماه‌های سال برای جابه‌جایی‌اند.» انگاری همه‌جای دنیا خانه‌به‌دوش‌ها شهریور به فکر عوض کردن خانه‌شان می‌افتند! + شب‌های قدر بود که بچه‌های هیئت عازم کربلا شدند. من با ذهن مزخرف حساب‌گرم، به جیب و حقوق و خرج‌م نگاهی انداختم و دیدم هیچ‌جوره نمی‌شود. سکه‌ای هم باقی نمانده بود برای فروختن. بی‌خیال شدم. نرفتم. گفت:«وقتی سفر کربلا بهت پیشنهاد می‌شه رد نکن؛ خطرناک‌ه» گوش ندادم. و حالا فکر می‌کنم همین جدی نگرفتن‌های کوچک و پشت سر هم دل‌م را سنگ کرده. خجالت‌ می‌کشم بابت ذهن مزخرف حساب‌گرم که از همین حالا دارد فکر می‌کنم در سفارت فلان کشور کذا اگر مهر سفر عراق در گذرنامه‌ات ببینند درخواست ویزایت ریجکت می‌شود. + «با یه احتمال ۳۰، ۴۰ درصدی احتمالاً ۱۵ شهریور ۱۴۰۱ در حال بدو بدو توی فرودگا‌ه‌های ترانزیتی‌ام.و دارم براش از ابعاد مختلف آماده می‌شم‌.و فکر می‌کنم به احتمال‌های دیگه‌ای که ۱۵ شهریور قرار بود برام پیش بیان.» این را توییت‌طور می‌نویسم و انتظارم توجه افراد به دردِ خفته در جملات است.(هرچند بعد از شش سال خواندن درباره‌ی روان، می‌دانم این انتظار را از آدم‌ها داشتن پیش از مطرح کردن‌ش با آن‌ها انتظار غیرمنطقی‌ای است.) اما پاسخ‌ها برایم دردناک‌اند. «بالاخره تو هم داری می‌ری؟» «همه از همین‌جا شروع می‌کنن.» من نمی‌دانم چرا این جمله را خشونت‌بار تفسیر می‌کنم. شاید تفاوت بازخورد ایده‌آل و بازخورد موجود، این قدر این بازخورد را پیش چشم‌م دردآور می‌کند. شاید وقت آن باشد که از پوسته‌ی خشنی که دوروبرم ساخته‌ام بیایم بیرون. + این نوشته را در چند بخش نوشتم. چندین هفته اولین کلای، دومین روز...ادامه مطلب
ما را در سایت اولین کلای، دومین روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7shaalgardan3 بازدید : 53 تاريخ : پنجشنبه 14 مهر 1401 ساعت: 3:18

بسم‌الله... سلام! + سلیقه‌ی موسیقایی من در روند پیچیده‌ای شکل گرفته. اوایل شنونده‌ی هر چیزی! به اقتضای خانواده‌ی درجه‌ی دوی متفاوت با خانواده‌ی درجه‌ی اول که هر چیزی گوش می‌دادند. موسیقی‌های زیرزمینی را از آن روزها با خود دارم :)) دوران راه‌نمایی و دبیرستان سلیقه‌ام بسیار مشابه هم‌سالان‌م بود با این تفاوت که سلیقه‌ی خاص خانوادگی طیف کوچکی از موسیقی‌ها را به نظرم ناخوشایند نشان می‌داد. یادم هست هیچ‌وقت موسیقی رپ و راک حس خوبی بهم نداد. اما اواخر دوران دبیرستان؛ دقیقاً یادم است. فردای یکی از آن روزهایی بود که رفته بودم کتاب‌فروشی فرهنگ، کتاب‌فروشی نزدیک دبیرستان، و برای خودم با پول‌هایی که قرار بود صرف حمل‌ونقل‌م با آژانس شوند( :)) ) آلبوم موسیقی بخرم. آلبوم را با خودم آورده بودم در رانای قدیمی پدر که سی‌دی می‌خورد گذاشته بودم. پدر ماشین را روشن کرد و علیرضا قربانی شروع کرد به خواندن. «گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را...» بابا پرسید: این شعرش از کیه؟ و این‌جا برای من یک نقطه‌ی عطف بود. برای دختری که فکر می‌کند هیچ اشتراک فکری‌ای با پدرش ندارد، این اشتراک مغتنمی بود! حالا من می‌دانستم آلبوم موسیقی، می‌تواند یکی از هدیه‌های تولد بابا باشد. حالا آلبوم‌های قدیمی شجریان پدر، برایم شنیدنی‌تر شدند. در راه‌های طولانی جاده‌ای یکی از کارهایی که ما در ماشین انجام می‌دادیم، همین بود. تمام کردن تمام آلبوم‌هایی که داشتیم! من و پدر، ایستاده روبه‌وری مامان! و حالا از پس این راه عجیب، من سلیقه‌ی خودم را پیدا کرده‌ام؛ سلیقه‌ای که شبیه خانواده هست و نیست. سلیقه‌ای که پیش از موسیقی و ترتیب نت‌ها، شعر را می‌بیند، راحت خارج خواندن خواننده را پیدا می‌کند و تئوری موسیقی تنظیم‌ش می‌کند. این سلیقه‌ی محت اولین کلای، دومین روز...ادامه مطلب
ما را در سایت اولین کلای، دومین روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7shaalgardan3 بازدید : 59 تاريخ : پنجشنبه 14 مهر 1401 ساعت: 3:18

بسم‌الله... سلام! + من در زندگی‌م سه بار سفر خارجی داشته‌ام؛ هر سه‌تایشان هم عراق. از این سه بار، دو بار سفرهای صفر بوده‌اند؛ در آستانه‌ی چهل روزگیِ عزا. آخرین بار سفر قبل از همه‌گیری اخیر بود و هوا تقریباً معتدل. این بار اما فرق می‌کرد. این بار اربعین بیست‌وشش‌ام شهریور بود. گرچه هوای شهریور برای ما نزدیک‌تر است به هوای پاییز تا هوای تابستان و گرچه از این به بعد باید منتظر اربعین در میانه‌های تابستان باشیم اما تجربه‌ی امسال من از نظر آب‌وهوایی تجربه‌ی شگفت‌انگیزی بود. تصمیم گرفتم این تجربه‌ها را این‌جا بنویسم تا سال‌های بعد بشود ازشان استفاده کرد. نمی‌دانم شما کِی این نوشته را می‌خوانید، مسافرید یا نه، هنوز اربعین در تابستان است یا نه، اما این چند بند نوشته می‌شوند تا راه‌نمایی باشند برای زائرانِ پیاده‌ی کربلا در تابستان. اول: وسیله‌ی سفر را چه طور انتخاب کنیم؟ من تجربه‌ی سفرِ همه‌جوره به عراق را دارم. اولین بار تماماً زمینی رفتیم. با یک اتوبوس که ما را برد به مرز مهران و بعد اتوبوس را عوض کردیم و رفتیم تا نجف. این شکل از مسافرت از نظر مالی کم‌هزینه‌ترین است. احتمالاً در ایامی به جز شلوغی اربعین زیاد اذیت‌کننده نباشد اما ترکیب مرز مهران و گرمای هوای تابستان و شلوغی اربعین می‌شود حداقل پنج ساعت و حداکثر دو روز معطلی پیش و پس از مرز. این خستگی و معطلی و کلافگی باعث می‌شود بخشی از توان افراد، به خصوص مسن‌ترها و بچه‌ترها گرفته شود و تلفات پیاده‌روی بالا برود. اگر تصمیم‌تان بر سفر تماماً زمینی است، انتخاب مرز بسیار مهم است. عوامل تعیین‌کننده، شلوغی مرز و نزدیکی آن به محل زندگی‌تان است. احتمالاً تهرانی‌ها با مرز مهران راحت‌ترند و باید زمان سفر را کمی پس و پیش کنند تا به شلوغی عبو اولین کلای، دومین روز...ادامه مطلب
ما را در سایت اولین کلای، دومین روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7shaalgardan3 بازدید : 50 تاريخ : پنجشنبه 14 مهر 1401 ساعت: 3:18

بسم‌الله... سلام! + چند وقتی می‌شود که دارم سومین مراجع واقعی‌م را هم می‌بینم.  این مراجع‌م به اصطلاح ما روان‌شناسی‌خوانده‌ها، اصلاً psychological minded نیست؛ یعنی به افکار و احساسات‌ش دسترسی ندارد. از طرفی یک سری ملاحظات جدی دارد که کار با او را برای من سخت می‌کند. خیلی کلی حرف می‌زند، حاشیه‌پردازی می‌کند و به اصل موضوع نمی‌رسد. این شرایط باعث می‌شود احساس کفایت درمان‌گر به شدت آسیب ببیند. این که شش جلسه است با هم حرف می‌زنیم و من تازه جلسه‌ی پیش فهمیدم مناسبات خانوادگی پیچیده‌اش را. و البته این که جلسات‌ش را ادامه می‌دهد برای من بسیار ارزش‌مند است. این جلسه برای اولین بار در جلسه‌ی درمان گریه کرد. با یک جمله‌ی خیلی بدیهی و ابتدایی.  من تا آخر جلسه داشتم به احساسات ابر‌ازنشده‌اش فکر می‌کردم. احساساتی که با جمله‌ی«به هر حال توی 15 سالگی یه دختر به پدرش خیلی نیاز داره» فعال شدند و تا آخر جلسه از چشم‌هایش جاری بودند. روی‌کرد غالب من درمان شناختی است؛ این دسته از درمان‌ها یک ویژگی دارند که من را بسیار به آن‌ها علاقه‌مند می‌کنند. این درمان‌ها با مراجع بسیار شفاف‌اند. درمان‌گر احساسات‌ش را به مراجع منتقل می‌کند و از او بازخورد می‌خواهد.  آخر این جلسه به مراجع‌م گفتم: «من خیلی خوش‌حال شدم که این جلسه گریه کردی. این یعنی سپر محافظ از روی احساسات منفی‌ت برداشته شده و حالا تازه می‌تونیم بریم سراغ‌شون.» به صحبت‌های استادمان فکر می‌کنم که می‌گفت:«به عنوان یه درمان‌گر باید حتماً دستمال کاغذی و آبنبات روی میزتون باشه.» از یک سمت دیگر اگر نگاه کنید، من یک دانش‌جوی مشاهده‌گرم که شبیه آدم‌های بی‌رحم از گریه‌ی آدم‌ها خوش‌حال می‌شود! اولین کلای، دومین روز...ادامه مطلب
ما را در سایت اولین کلای، دومین روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7shaalgardan3 بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت: 3:54

بسم‌الله سلام! + اعتراف می‌کنم اولین باری که اسم هواپیمای اوکراینی را در زیرنویس شبکه‌ی خبر دیدم، فکر نمی‌کردم یکی از سنگین‌ترین خاطرات‌م شود. سنگین‌تر از خبر مرگ مه‌سا و زهرا و مریم. همان روزها راجع به واقعه اظهار نظری نکردم. تحصصی نداشتم. اظهارات جاستین ترودو و میلاد دخانچی و سازمان هواپیمایی را می‌دیدم و گیج و گیج‌تر می‌شدم. امتحان اصلاح و تغییر رفتار داشتم که واقعیت برملا شد. حالا نمی‌دانستم باید چه کنم. نمی‌دانستم باید آرزو کنم نفوذ خارجی بوده باشد، آرزو کنم خطای انساتی بوده باشد، آرزو کنم چه می‌شد؟ پونه و همسرش، زهرا و همسرش و یکی دیگر از بچه‌های دانش‌کده کامپیوتر که به چهره می‌شناختم‌ش. این‌ها نام‌های آشنای لیست کشته‌شدگان هواپیما بود و من غم‌گین بودم. غم‌گین‌تر از همه‌ی چند سال اخیر عمرم. یادم هست بعد از امتحان در ون‌های جنت‌آباد- ولی‌عصر گریه کردم. یادم هست کنار بزرگراه کردستان داد زدم از خشم. یادم هست بعد از آن هر بار اسم از پونه و هواپیما آمد، هر بار در هیئت برایشان بزرگداشتی گرفتیم، نتوانستم جملات‌م را تمام کنم. یادم هست تا مدت‌ها از گروه‌های بی‌منطق پر از خبر و اینستاگرام اولین کلای، دومین روز...ادامه مطلب
ما را در سایت اولین کلای، دومین روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7shaalgardan3 بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 5 ارديبهشت 1401 ساعت: 21:24

بسم‌الله... سلام! + این نوشته یک تجربه‌نگاری درباره‌ی مجموعه‌های ارائه‌دهنده‌ی خدمات مربوط به ازدواج است که ممکن است به درد زوج‌های جوان بخورد. مشخصاً بدون جهت‌گیری نیست اما سعی شده منصفانه نوشته شود. آشنایی من با عزیزترین از همین روزها شروع شد؛ سه سال پیش. حدود شش ماه بعدش عقد کردیم و یک سال بعد از آن آمدیم خانه‌ی خودمان. در این میان مراسم عروسی ما افتاده بود در ماه‌های ابتدایی شروع همه‌گیری کرونا و همین باعث شد من تجربیات مختلفی راجع به عکاسی داشته باشم. اول از همه بگویم که ما از آن دست آدم‌هایی هستیم که ترجیح می‌دهیم از بودن در لحظه لذت بیش‌تری ببریم و همین باعث می‌شود زیاد آدم‌های عکسی‌ای نباشیم و از کلی از لحظات‌مان خاطره‌ی شفاف و عزیز داریم ولی عکس نه. این ویژگی ما را در تمام طول این متن لحاظ کنید. شاید ویژگی‌های شما منجر به تصمیمات دیگری شود. من به عکس و عکاسی تا یک ماه مانده به بله‌بران فکر نکرده بودم. در یک بازه‌ی یک ماهه اما از همه‌ی دوستان متأهل‌م پرسیدم که آن‌ها چه کار کردند. تصمیمات آدم‌ها متفاوت بود: خانم ع. هم‌سرش تدوین‌گر بود و فقط با یکی از دوستان‌ش صحبت کرده بود که بی اولین کلای، دومین روز...ادامه مطلب
ما را در سایت اولین کلای، دومین روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7shaalgardan3 بازدید : 66 تاريخ : دوشنبه 5 ارديبهشت 1401 ساعت: 21:24

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

اولین کلای، دومین روز...
ما را در سایت اولین کلای، دومین روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7shaalgardan3 بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 5 ارديبهشت 1401 ساعت: 21:24